بوسیدن: دوتایی شد و بر زمین بوس داد بخندید زو شاه و برگشت شاد. فردوسی. چو زد تیر بر سینۀ اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس. فردوسی. چو گودرز بنشست بر خاک طوس بشد پیش خسرو زمین داد بوس. فردوسی. برفتند و بر خاک دادند بوس فروماند بر جای پیلان و کوس. فردوسی. بر لاله کند سرخ گل افسوس همی نرگس گل را دست دهد بوس همی. منوچهری. من خدمت کردم بوس بر انگشتری دادم و پیش ملک نهادم. (تاریخ بخارا). رجوع به بوسیدن شود. بوسه دادن. رجوع بدین کلمه شود
بوسیدن: دوتایی شد و بر زمین بوس داد بخندید زو شاه و برگشت شاد. فردوسی. چو زد تیر بر سینۀ اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس. فردوسی. چو گودرز بنشست بر خاک طوس بشد پیش خسرو زمین داد بوس. فردوسی. برفتند و بر خاک دادند بوس فروماند بر جای پیلان و کوس. فردوسی. بر لاله کند سرخ گل افسوس همی نرگس گل را دست دهد بوس همی. منوچهری. من خدمت کردم بوس بر انگشتری دادم و پیش ملک نهادم. (تاریخ بخارا). رجوع به بوسیدن شود. بوسه دادن. رجوع بدین کلمه شود
برگزینندۀ بوسه. (ناظم الاطباء). برگزینندۀ بوسه. بوسه گیر. (فرهنگ فارسی معین) : دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین من خاک آن را هم همین بوسی تمنا داشته. خاقانی. از هم عنانیش نفس برق سوخته است پایی که بوسه چین ز رکابش شوم کجاست. صائب (از آنندراج) ، قصد کردن کسی را به چیزی. (از ناظم الاطباء)
برگزینندۀ بوسه. (ناظم الاطباء). برگزینندۀ بوسه. بوسه گیر. (فرهنگ فارسی معین) : دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین من خاک آن را هم همین بوسی تمنا داشته. خاقانی. از هم عنانیش نفس برق سوخته است پایی که بوسه چین ز رکابش شوم کجاست. صائب (از آنندراج) ، قصد کردن کسی را به چیزی. (از ناظم الاطباء)
جایی که بر آن بوسه دهند. (آنندراج). لبها. (ناظم الاطباء). بوسه گاه: زغیرت دو لب من دو دیده خون گردید چو آستانۀ تو بوسه جای خویش کنم. امیرخسرو (از آنندراج). زهره دیداری که آتش عشق او آب حیات جانها بود و خاک درگاه او بوسه جای دلها. (سندبادنامه)
جایی که بر آن بوسه دهند. (آنندراج). لبها. (ناظم الاطباء). بوسه گاه: زغیرت دو لب من دو دیده خون گردید چو آستانۀ تو بوسه جای خویش کنم. امیرخسرو (از آنندراج). زهره دیداری که آتش عشق او آب حیات جانها بود و خاک درگاه او بوسه جای دلها. (سندبادنامه)
ابتر. باله. قلع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مطهره. (زمخشری). مزود. (دهار). خورجین و تنچه و کیسه ای که در آن آذوقه گذارند. جائی که در آن زاد نهند. انبانی که در آن غدای سفر نهند، جامه دان. (ناظم الاطباء)
ابتر. باله. قلع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مطهره. (زمخشری). مزود. (دهار). خورجین و تنچه و کیسه ای که در آن آذوقه گذارند. جائی که در آن زاد نهند. انبانی که در آن غدای سفر نهند، جامه دان. (ناظم الاطباء)
بوسیدن. ماچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). بوسیدن. (ناظم الاطباء) : از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر کز سر کین تیر مژگان میزنی. عطار. اگر بوسه بر خاک مردان زنی بمردی که پیش آیدت روشنی. سعدی. ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس. حافظ. - از دور بوسه زدن، کنایه از نهایت ادب و تعظیم. (غیاث). مبالغه در ادب و تعظیم. (آنندراج) : روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم. حافظ. - بوسه به لب خویش زدن، در اصطلاح کشتی گیران، آن است که دست ببازوی خود زنند وآواز برکشند و دست در دست حریف کرده بزور روند. (غیاث). حالتی است که کشتی گیر در اول کشتی گرفتن دستی ببازوی خویش میزند و آوازی که آنرا مچ مچه گویند، برکشد و بعد از آن دست حریف گرفته زور زند. (آنندراج) : بوسه ای زد به لب خویش دگر مستانه رفتم از کار از این کش زدن مردانه. میرنجات (از آنندراج). - امثال: از ناعلاجی بوسه بر...ن خر زنند. برای مصلحت بوسه به دم خر زنند. رجوع به امثال وحکم شود
بوسیدن. ماچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). بوسیدن. (ناظم الاطباء) : از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر کز سر کین تیر مژگان میزنی. عطار. اگر بوسه بر خاک مردان زنی بمردی که پیش آیدت روشنی. سعدی. ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس. حافظ. - از دور بوسه زدن، کنایه از نهایت ادب و تعظیم. (غیاث). مبالغه در ادب و تعظیم. (آنندراج) : روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم. حافظ. - بوسه به لب خویش زدن، در اصطلاح کشتی گیران، آن است که دست ببازوی خود زنند وآواز برکشند و دست در دست حریف کرده بزور روند. (غیاث). حالتی است که کشتی گیر در اول کشتی گرفتن دستی ببازوی خویش میزند و آوازی که آنرا مچ مچه گویند، برکشد و بعد از آن دست حریف گرفته زور زند. (آنندراج) : بوسه ای زد به لب خویش دگر مستانه رفتم از کار از این کش زدن مردانه. میرنجات (از آنندراج). - امثال: از ناعلاجی بوسه بر...ن خر زنند. برای مصلحت بوسه به دم خر زنند. رجوع به امثال وحکم شود
محلی است در ارزنجان که در سال 639 هجری قمری بین بایجو نویان وغیاث الدین کیخسرو جنگی در این محل رخ داد. (از تاریخ مغول اقبال ص 146) : و در آن وقت سلطان روم غیاث الدین کیخسرو پسر علاءالدین بود به موضع کوسه داغ بابایجو نویان مصاف داد. (جامعالتواریخ رشیدی)
محلی است در ارزنجان که در سال 639 هجری قمری بین بایجو نویان وغیاث الدین کیخسرو جنگی در این محل رخ داد. (از تاریخ مغول اقبال ص 146) : و در آن وقت سلطان روم غیاث الدین کیخسرو پسر علاءالدین بود به موضع کوسه داغ بابایجو نویان مصاف داد. (جامعالتواریخ رشیدی)
مشیمه. (یادداشت مؤلف). رحم. زهدان که در آن بچه است. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنجا که نطفۀ بچه بسته شود. مهبل. تخمدان. تأمور. (منتهی الارب)
مشیمه. (یادداشت مؤلف). رحم. زهدان که در آن بچه است. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنجا که نطفۀ بچه بسته شود. مهبل. تخمدان. تأمور. (منتهی الارب)
ظرفی را گویند که در آن چیزی از عطریات کرده باشند، (برهان)، ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند، (فرهنگ فارسی معین)، ظرفی که در آن عطر و بوی خوش کنند و آنرا بعربی جونه گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) (از رشیدی)، جونه، سلۀ خرد عطاران که چرم بر آن کشیده باشند، (منتهی الارب)، جونه، (نصاب الصبیان) (زمخشری)، عتیده، (مهذب الاسماء)، طبله، عطردان
ظرفی را گویند که در آن چیزی از عطریات کرده باشند، (برهان)، ظرفی که در آن چیزهای معطر نهند، (فرهنگ فارسی معین)، ظرفی که در آن عطر و بوی خوش کنند و آنرا بعربی جونه گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) (از رشیدی)، جونه، سلۀ خرد عطاران که چرم بر آن کشیده باشند، (منتهی الارب)، جونه، (نصاب الصبیان) (زمخشری)، عتیده، (مهذب الاسماء)، طبله، عطردان
بوسه جای. جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج). جای بوس. لب. بوسگه. بوسگاه. (ناظم الاطباء). محل بوسه. جای بوسه. (فرهنگ فارسی معین) : از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار. سوزنی. یاد او خورده است خاقانی از آنک بوسه گاهش دست خمارآمده ست. خاقانی. جسم تو کو بوسه گاه خلق بود چون شود در خانه کور و کبود. مولوی. رگ دست ترا کز رشتۀ جان است نازکتر طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده. امیرخسرو (از آنندراج). - بوسه گاه شناس، شناسندۀ جای بوسه: جدا نمیشود از پیش لعل میگونش چه بوسه گاه شناس است حال موزونش. صائب (از آنندراج)
بوسه جای. جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج). جای بوس. لب. بوسگه. بوسگاه. (ناظم الاطباء). محل بوسه. جای بوسه. (فرهنگ فارسی معین) : از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار. سوزنی. یاد او خورده است خاقانی از آنک بوسه گاهش دست خمارآمده ست. خاقانی. جسم تو کو بوسه گاه خلق بود چون شود در خانه کور و کبود. مولوی. رگ دست ترا کز رشتۀ جان است نازکتر طبیب بی مروت بوسه گاه نیشتر کرده. امیرخسرو (از آنندراج). - بوسه گاه شناس، شناسندۀ جای بوسه: جدا نمیشود از پیش لعل میگونش چه بوسه گاه شناس است حال موزونش. صائب (از آنندراج)
بوسه ستاننده. بوسه گیرنده. ستانندۀ بوس: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی (دیوان ص 275). این پرده گر نه صخرۀ کعبه است پس چرا لبهای عرشیان همه بوسه ستان اوست. خاقانی
بوسه ستاننده. بوسه گیرنده. ستانندۀ بوس: چو وقت باده بود باده گیر و باده گسار چو وقت بوسه بود بوسه بخش و بوسه ستان. فرخی (دیوان ص 275). این پرده گر نه صخرۀ کعبه است پس چرا لبهای عرشیان همه بوسه ستان اوست. خاقانی
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) : میلاومنی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان. رودکی. بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران. عسجدی.
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) : میلاومنی ای فغ و استاد توام من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان. رودکی. بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران. عسجدی.
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن. اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن. اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.